نانانانا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
حناحنا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

من و جوجه هایم

یه مامان کارمند با دو تا فرشته ی کوچولو با نامهای حنا و نانا

سفرنامه مشهد (1)

1398/9/2 10:36
نویسنده : فاطیما
126 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره همونطور که تو قصه ها برای نانا جونم میگم یه روز بابا جون اومد خونه و گفت بچه ها یه خبر خوب دارم براتون توی قرعه کشی اسممون در اومده و هفته آینده با هم میریم مشهد. ما هم خوشحال و خندان شروع به بستن ساکها و چمدانهامون کردیم

از روز قبلش که نانا گلاب به روتون اسهال شدید شده بود و همسرم میخواست روز حرکت قطارم بره سرکار .منم پامو کردم توی یه کفش که با این وضعیت نانا سوار قطار نمیشم و این بچه اسهالش خیلی شدیده و قطار 24 ساعت توی راهه و خدایی نکرده براش مشکل درست میشه . خلاصه همسری راضی شد که بچه رو ببریم دکتر . ساعت هفت صبح هر دو تا جوجه ها رو خواب و بیدار بغل کردیم وماشینو آتیش کردیم و به دنبال دکتر به راه افتادم . اولین درمانگاه نزدیک خونه مون هنوز دکترش نیومده بود پس رفتیم مرکز شهر و یه درمانگاه شبانه روزی پیدا کردیم و بالاخره نانا رو اونجا دکتر بردیم و یه شربتی برای اسهال دکتر بهش داد

برگشتیم خونه .من بودم و یه عالمه کار. هنوز ساکها رو نبسته بودم و باید برای توی راه غذا هم درست میکردم . نخودی را که چند روز خیسانده بودمو از فریزر درآوردم وگذاشتم آب بشه . نانا هنوز زیاد سرحال نبود صبحانه رو با هم خوردیم به زور بهش گردو و موز دادیم که همشو بالا آورد . ولی بعد از اون حالش بهتر شد و خدا رو شکر دیگه اسهالشم قطع شد. 

بعد اون فلافلها رو سرخ کردم و در عین حال چمدان و ساکمونو بستم و به احوالات جوجه ها رسیدگی کردم . خلاصه ساعت دو عمه شون به همراه پدربزرگ و مادربزرگشون به دنبالمون اومدن . عمه مهربونشون ما رو به ایستگاه قطار رسوند و قطار حرکت کرد. یه کوپه چهار تخته رزرو کرده بودیم . یه روفرشی انداختم کف کوپه و همه کفشامونو در اوردیم تا دیگه راحت باشیم . حنا موقع سوار شدن به قطار خواب بود. 

توی گوشیم یه عالمه بازی براشون ریخته بود تا سرشون گرم بشه و مثل سری قبل اذیت نکنن.

حنا که بیدار شد با تعجب به اطرافش نگاه میکرد. دخترم تعجب میکرد که اینجا کجاست دیگه . بعد از اینکه پنج دقیقه ای با حیرت اینور و اونورو نگاه کرد کم کم یخش آب شد و به همراه خواهرش شروع به کنجکاوی یا همون فضولی و شیطنت کردند...

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

فاطمهفاطمه
2 آذر 98 21:05
سفرتون بی خطر و خوش زیارتتونم قبول.سلام ما رو به امام رضا برسونید.
فاطیما
پاسخ
ممنون برگشتیم گلم ولی برای همه دعا کردم
امیرمهدی و مامانامیرمهدی و مامان
2 آذر 98 22:55
التماس دعا😍
فاطیما
پاسخ
برگشتیم عزیزم ولی برای همگی دعا کردم