چه بگم
امروز از اولش روز شلوغی بود
اول از همه اینو بگم که بعد از دو سال تقریبا که از خریدن ماشینم میگذره بالاخره از هفته پیش جرات کردم و ماشینو با خودم آوردم سرکار.
واقعا کار سختی نبود و من موندم که چرا اینهمه مدت دو سال بیخودی ترسیدم و اینقدر به خودم سختی رفت و آمد با آژانس و اسنپ و... دادم . اینهمه خرج اضافی کردم و تازه همشم حس بدی داشتم که بی عرضه ام و نمیتونم رانندگی کنم. خدائیش رانندگی همش تجربه است و دیگر هیچ.
بعد من بدون اینکه بخوام هیچ تجربه ای کسب کنم خیال داشتم خودبخود راننده بشم.
وقتی واردش بشی میفهمی نه تنها ترسناک نبوده بلکه لذت بخشم هست . اینکه خیلی مستقل میشی و خیلی از کارهاتو و رفت و آمدهاتو براحتی و بدون دغدغه انجام میدی.
خلاصه این یکی دو روز که تعطیل بودم خیلی تنبلی کردم و برنامه های 15 دقیقه ایمو هیچکدوم انجام ندادم. نه ورزش کردم نه کتاب خوندم نه بورس کار کردم و نه با دخترام بازی کردم . البته خدائیش کار خونه هم خیلی زیاد بود یعنی کل این دو روزو فقط جارو کردم و شستم و سابیدم و دستمال کشیدم و مرتب کردم و آخر سرم دیشب پدرشوهر و مادرشوهرمو دع.ت کردم تا کمی از زحماتیو که بهشون میدم جبران کرده باشم بلکم.
امروزم که صثح ساعت هفت بیدار شدم نماز صبح خوندم برای همسرم چند تا لقمه صبحانه گرفتم و راهی محل کارش کردم